("~‿~)(~‿~ )

♂♀حرفایی که یه روز خاطره میشه♂♀

نظرات فقط همین جا

 

 

 

تو ایــن وبــلـاگــ میخوایــمـ از خاطــره هامــون بنویســیمــ براتونـــ

داشتیــم به همدیگــه اس میدادیــ ــم کـــِ. .. ... ....

 

سپیدهیه دونه کار بگم میکنیش؟

میثمتو جون بخواه

سپیدهیه وبلاگ واسم درست کن.بعدش هرچی اس به هم میدیمو توش بنویس!منم توش مینیویسماولی کم دیگه!

میثمایول اسمش.عنوانشو بگوچشم تو هم باید زیاد بنویسیا

سپیدهبذارwww.only-me&you.blogfa.comعنوانشم.حرفایی که یه روز واسمون خاطره میشه

                                                                                                      

              

   نظرات فقط همین جـ ــ ـا لطفا ً   

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1398برچسب:"عکس","عکس عاشقانه","آغوش کردن", ساعت 14:36 توسط ــمیثمــ♂♀سپیدهـ |

قرار چهاردهممون

بازم قرارمون تنهایی بود

 

اما ساغرم (خواهر میثم) اومد باهامون با سپیده همدیگه رو دیدن

بعد داشتیم بر میگشتیم ما از پشت به یه تندر زدیم واله ترمز نگرف اونم یهویی ترمز کرد به خیر گذشت

شبنمو دوس پسرش داشتن میخندیدن باشه بخند منم ادامه ی داستان برات میخندم

رفتیم بند رستوران تاج هرچی گفتیم گفتن نداریم

گفتم قلیون بیار سپیده گف طعمش شراب باشه

بسم الله اونجو که سپیده سفارش دادبا خودم گفتم سپیده فک نکنم بذاره من بکشم همش خودش میکشه

قلیونو آوردن من کشیدم بعد دادم سپیده بیا بکش نه من نمیکشم

پس چرا سفارش دادی ؟

خواستم بگم " من دع وارامدا " به ترکی، فارسیش میشه "منم هستم دا"

منو ساغر جونمو سپیدم کلی خندیدیم

توراه برگشت

 خواستیم به آبجی فرزانه بزنگیم دیگه آنتن رف کلن

اومدیم همه جا رو گشتیم نبودن فرزانه و الناز

شبنمم که خدا میدونه با دوس پسرش کجا بودن کلن شبنم بیخیاله

خلاصه آخرش اومدیم تو کوچه منتظرشون وایسادیم

سپیده خیلی استرس داشت و ترسیده بود

دستشو گرفتم یکم آروم شد

بعد خواستیم یه دور بزنیم یهو سر و کله ی شبنم پیدا شد

داشت میخندید همشبرو خونه منم به تو میخندم

رفتن خونه این دوتا موندن اون دوتا ی دیگه آبجی فرزانه و الناز

داشتم بر میگشتم دیدم اونور خیابون وایسادن دارن خیابونونگا میکنن

عجب استرسی داشتن من دور زدم برگشتم خواستم نگه دارم بهشون بگم رفتن خونه

یهو الناز داد زد میثم سپیده کجاس؟؟؟"یاواش گوخدوم گیزا"

گفتم رفتن خونه

بیچاره خیلی استرس داشتن آبجی فرزانمم که زبونش گرفته بود آخیییی

من برگشتم دیگه خدا خدا میکردم بهشون گیر ندن

ادامش عین فیلم عاطفی هندیا شده ....

بعدن مینویسم.....

یادم رف بگم :

ساغر جون آبجیه میثمــِ 

الناز و شبنم دختر عمو های سپیدن

الناز دانشجوس از سپیده ۳ سال بزرگتره تقریباً هم سن آبجی فرزانه

شبنم از سپیده ۱ سال کوچیکتره


+ نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:31 توسط ــمیثمــ♂♀سپیدهـ |

قرار سیزدهممون

این بد ترین قرارم با سپیده بود چون سپیدم اس داد من درمانگاهم سرم زدن بهم

 

زود پاشدم حاضر شدم رفتم جلو درمانگاه

سپیدم اومد پایین سرش گیج میرف آبجی فرزانم گرفته بودتش اما نمیتونس سر پا وایسه

سپیده رو اونطور دیدم انگار همه دردای روزگار افتاد تو دلم

بغض بدجور داشت خفم میکرد

حاضر بودم بمیرم اما سپیدمو اونجور تو اون حال نبینم

الان ما دوروزه داریم فقط عذاب میکشیم داریم بدترین روزای زندگیمونو تجربه میکنبم

منو سپیدم از خونه بدجور داریم عذاب میکشیم بدجور دارن عذابمون میدن

نمیذارن سپیدم بیاد ببینمش دارم دق میکنم

دیگه دارم به سختی نفس میکشم

از یه طرفم من دیشب با بابام دعوام شد بدجوری

انگار خوشی بهمون پشت کرده همه و هرچیز و هرکس باهامون داره بد میکنه

خیلی فشار رومونه

آخه خدا جونم قربونت بشم ما همش دو ساعت باهم بودیم باید دوسال عذاب بکشیم؟؟؟

خوشی به ما نیومده ؟؟

خدا آخه چرا ما باید اینطور عذاب بکشیم ؟؟

چون جرممون عاشقیه ؟

خوب عشق  بده پس چرا آفریدیش ؟

خدا خودت کمکمون کن که دیگه به آخر خط رسیدیم خدا ما رو بهم برسون

باز کیبوردم خیس شد

یادمـ رفــ بگمــ:

+ سپیدمـ الان حالش یکم بهتر شده.

+ این دوروزی که گذشت خیلی روزای نحسی بودن


+ نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:30 توسط ــمیثمــ♂♀سپیدهـ |

قرار یازدهممون !!!

این قرارمون هم مثل قرارای اولمون بود با خالش بود سپیده

 

بهم اس داد تو نیا استراحت کن پات اذیت میکنه

آخه سپیده خودت میدونی من نمیتونم بشینم خونه بعد تو بیرون باشی

پام بدجور اذیتم میکرد با هزار مصیبت خودمو رسوندم اما باز درس حسابی همدیگه رو ندیدیم

اه اه اه

خالش آخراش شک کرد سپیده گف برو

منم رفتم

یادم رف بگمــ:

 بدبختیامون از امروز شروع شد .


+ نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:29 توسط ــمیثمــ♂♀سپیدهـ |

قرار چهاردهممون

سپیدم گف میریم شهر بازی میتونی بیای

 

مگه میشه نتونم رفتم از اونا زودتر رسیدم 

رفتیم ائللر باغی داشتیم برمیگشتیم با دوستام 

یه پرایده از پشت زد به پام بعد چراغاشو خاموش کرد فرار کرد

بعد سپیدم اس داد ما رسیدیما رفتم دیدمش لنگ لنگان

بعد اونا رفتن شهر بازی ما ۳ نفر مجردبودیم نذاشتن بریم داخل

بعد با هزار مصیبت رفتم اصن نمیتونستم راه برم نشستم 

سپیدم رف بلیط ماشین برقی گرفت منم رفتم گرفتم اون با نغمه نشست منم تهنا

سپیدم عجب دست فرمانی داشت همش میکوبید به اینور اونور 

نغمه بالام ترسیده بود اونقد کوبید

آبجی فرزانمم داشت فیلم برداری میکرد

اونا رفتن طبقه بالا منم رفتم نغمه جانمو بالاخره بوسش کردم بغلش کردم

اما زود گف آجی سپیده رفت پیش سپیدم

بعد سپیدم رفت تیر اندازی گف میثم بیا تو بزن

منم اولش نتونستم بزنم بعد اما را افتادم

همشو به خال میزدم

طرف برگشت گفت اگه ۳۰ تا پشت سر هم بزنی به خال گوشی جایزتونه

خودشم رف بغل دکمه استارت  وایساد

منم گفتم من میزنم اما تو باید بیای اینور از بغل دکمه که یارو گف نه چه فرقی داره

خلاصه خواست سرمون کلاه بذاره اما نمیدونست من تبریزلیم

امتیازامونو جمع بست ۱ گلدان برنده شدیم

خیلی خوش گذشت دا خولاصع

سپیدمـ خیلی دوست دارمـ


+ نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, ساعت 14:28 توسط ــمیثمــ♂♀سپیدهـ |