بازم قرارمون تنهایی بود
اما ساغرم (خواهر میثم) اومد باهامون با سپیده همدیگه رو دیدن
بعد داشتیم بر میگشتیم ما از پشت به یه تندر زدیم واله ترمز نگرف اونم یهویی ترمز کرد به خیر گذشت
شبنمو دوس پسرش داشتن میخندیدن باشه بخند منم ادامه ی داستان برات میخندم
رفتیم بند رستوران تاج هرچی گفتیم گفتن نداریم
گفتم قلیون بیار سپیده گف طعمش شراب باشه
بسم الله اونجو که سپیده سفارش دادبا خودم گفتم سپیده فک نکنم بذاره من بکشم همش خودش میکشه
قلیونو آوردن من کشیدم بعد دادم سپیده بیا بکش نه من نمیکشم
پس چرا سفارش دادی ؟
خواستم بگم " من دع وارامدا " به ترکی، فارسیش میشه "منم هستم دا"
منو ساغر جونمو سپیدم کلی خندیدیم
توراه برگشت
خواستیم به آبجی فرزانه بزنگیم دیگه آنتن رف کلن
اومدیم همه جا رو گشتیم نبودن فرزانه و الناز
شبنمم که خدا میدونه با دوس پسرش کجا بودن کلن شبنم بیخیاله
خلاصه آخرش اومدیم تو کوچه منتظرشون وایسادیم
سپیده خیلی استرس داشت و ترسیده بود
دستشو گرفتم یکم آروم شد
بعد خواستیم یه دور بزنیم یهو سر و کله ی شبنم پیدا شد
داشت میخندید همشبرو خونه منم به تو میخندم
رفتن خونه این دوتا موندن اون دوتا ی دیگه آبجی فرزانه و الناز
داشتم بر میگشتم دیدم اونور خیابون وایسادن دارن خیابونونگا میکنن
عجب استرسی داشتن من دور زدم برگشتم خواستم نگه دارم بهشون بگم رفتن خونه
یهو الناز داد زد میثم سپیده کجاس؟؟؟"یاواش گوخدوم گیزا"
گفتم رفتن خونه
بیچاره خیلی استرس داشتن آبجی فرزانمم که زبونش گرفته بود آخیییی
من برگشتم دیگه خدا خدا میکردم بهشون گیر ندن
ادامش عین فیلم عاطفی هندیا شده ....
بعدن مینویسم.....
یادم رف بگم :
ساغر جون آبجیه میثمــِ
الناز و شبنم دختر عمو های سپیدن
الناز دانشجوس از سپیده ۳ سال بزرگتره تقریباً هم سن آبجی فرزانه
شبنم از سپیده ۱ سال کوچیکتره